چه چیزی برخی جوامع را از بقیه ثروتمند تر میکند؟ چرا بانک ها ورشکسته میشوند؟ مالیات چقدر باید باشد؟ اینها سوالاتی هستند که اقتصاددانها باید به آنها پاسخ دهند، اما اغلب بر سر آن اختلاف نظر دارند. از دید یک انسان عادی، اقتصاد یک زبان ناشناخته است: زبانی سرشار از اصلاحات پیچیده و ریاضیات پیشرفته. اخبار اقتصادی از دید چنین فردی غیر قابل درک است و نمیفهمد چرا قیمت سهام بالا و پایین میرود و اقتصاد از یک بحران به دامن بحران بعید میافتد. در حقیقت، زیر جبه اصلاحات تخصصی اقتصاد، این دانش از چند اصل ساده بیشتر تشکیل نشده است.
ما در اقتصادبه زبان ساده گوشه ای از نظریات در باب عملکرد اقتصاد و نحوه مدیریت آن را به شما نشان خواهیم داد.
در دهه 1980، سیاست پولی بسیاری از کشورها بر رشد عرضه پولی متمرکز شده بود که کار سختی بود. از آنجا که یکی از اهداف کلیدی رسیدن به نرخ ثابت و مناسب تورم بود، چرا خود تورم را هدف قرار ندادند؟ اقتصاددان آمریکایی "جان تیلور" پیشنهاد داد بانک مرکزی در واکنش به شرایط اقتصادی، یک قانون هدفمندسازی تورم را بر اساس اصلاح نرخ سود اتخاذ کند.
فرض کنید تورم مورد نظر سه درصد باشد. اگر تورم واقعی بیش از سه درصد باشد، طبق این قانون باید نرخ بهره را بالا برد. به این صورت اقتصاد آرام میشود و تورم را به سمت نرخ هدف کاهش میدهد. طبق این قانون، اگر اشتغال بیش از حد طبیعی بلند مدت خود باشد، باید نرخ بهره را افزایش داد و اگر زیر آن باشد، باید نرخ بهره را پایینتر آورد. در دهههای اخیر، بسیاری از بانکهای مرکزی قوانینی را مطابق پیشنهاد تیلور اتخاذ کردند. بعضی اقتصاددانها ادعا دارند همین امر منجر به شرایط اقتصادی نسبتا ثابت با تورم اندکی شد که تا قبل از بحران سال 2007 ادامه یافت.
نظرتان را با ما به اشتراک بگذارید